مادر : پسرم ، من دارم می رم خرید یه وقت به کبریت دست نزنی ها پسر : نه مامان جون من خودم فندک دارم ! از یه بنده خدا میپرسن که چرا زن گرفتی؟میگه والله دیدم که تو زندگی هیچی نشدم،گفتم حد اقل داماد بشم! یه روز حسن خان میره در خونه دوستش ، هر چی در میزنه کسی در رو باز نمیکنه ، با خودش فکر میکنه : فکر کنم در خرابه ! زنگ میزنم