در حالی که قرار بود بدون هیچگونه اطلاع رسانی خبری حدود ساعت ۶:۳۰ صبح روز یکشنبه «آمنه» در بیمارستان دادگستری تهران و با حضور پزشکان متخصص قانونی و دادیار اجرای احکام دادسرای امور جنایی پایتخت، حکم قصاص «مجید» را که آبان ماه سال ۸۳ مرتکب اسید پاشی شده بود اجرا کند، از اجرای آن منصرف و چشمان مجید را که منتظر اجرای حکم قصاص بود دوباره به او بخشید.
پزشکان سرنگ حاوی اسید را به دستان برادر آمنه دادند و مجید روی تخت دراز کشید تا بعد از تزریق آمپول بیهوشی، قطرات اسید، بینایی چشمانش را برای همیشه بگیرد اما در همین هنگام آمنه فریاد زد: میبخشم. من از قصاص مجید میگذرم.گرچه ۷ سال از ماجرای اسیدپاشی بهصورت آمنه گذشته اما کمتر کسی است که از این حادثه بیخبر باشد. آمنه بهرامی را خیلیها میشناسند. دختر جوانی که آبان سال ۸۳ زمانی که از محل کارش به خانه برمی گشت هدف حمله اسیدی پسری قرار گرفت که او را خوب میشناخت. مجید خواستگار آمنه بود و بارها از او خواستگاری کرده و بارها جواب رد گرفته بود اما باز هم دستبردار نبود. او بعد از اینکه آخرین تلاش هایش برای به دست آوردن دل آمنه بینتیجه ماند، تصمیم به انتقامجویی هولناکی گرفت. پسر جوان بعد از تهیه یک ظرف اسید، در مسیر بازگشت آمنه به خانه کمین کرد و بعد از عملی کردن نقشهاش، پا به فرار گذاشت.
درمان بینتیجه
آن روز شاهدان ماجرا آمنه را به بیمارستان منتقل کردند و از همان زمان ماراتن درمان او شروع شد؛ درمانی که در ایران و اسپانیا ادامه داشت و بهرغم گرفتن زمانی طولانی و انجام حداقل ۱۷ عمل جراحی، نتیجهبخش نبود و آمنه سرانجام بینایی هر دو چشمش را از دست داد. با دستگیری مجید و اعتراف او به اسیدپاشی بهصورت آمنه، رسیدگی به این پرونده در دادسرای جنایی تهران و سپس دادگاه کیفری استان تهران شروع شد. در پایان محاکمه قضات دادگاه با توجه به اصرار آمنه برای قصاص متهم، رای به کوری هر دو چشم مجید دادند؛ حکم کم سابقهای که تا پیش از آن در کشور اجرا نشده بود.
این حکم در دیوانعالی کشور تایید شد و اعتراضهای مجید نسبت به آن راه به جایی نبرد. با تایید حکم قصاص، حالا تنها چیزی که میتوانست مانع از اجرای آن شود، جلب رضایت آمنه بود.
با اصرار دختر جوان برای قصاص متهم، مقدمات اجرای حکم فراهم شد و بیمارستان دادگستری تهران جایی بود که برای اجرای این حکم در نظر گرفته شد. قرار بود در جریان اجرای حکم قطرات اسید طوری به چشمان مجید ریخته شود که بینایی او را بگیرد و حکم قصاص اجرا شود. صبح ۲۴ اردیبهشت درحالیکه آمنه و خانوادهاش در مقابل بیمارستان حاضر شده بودند تا شاهد اجرای حکم باشند، خبر رسید که بنا به دلایلی، اجرای حکم مقدور نیست و به این ترتیب قصاص مجید به تعویق افتاد.
اجرای دوباره
مادر آمنه میگوید: چند ماه از به تعویق افتادن حکم گذشت تا اینکه مدتی قبل، از دادسرا با ما تماس گرفتند و خواستند به آمنه بگوییم که برای انجام کاری باید به تهران برگردد. چون آمنه برای ادامه درمان صورتش در اسپانیا به سر میبرد، با او تماس گرفتیم و به این ترتیب دخترم هفته گذشته به خانه برگشت.او ادامه میدهد: ساعت ۱۰ شنبه شب، دوباره با ما تماس گرفتند و گفتند که ساعت ۷ صبح یکشنبه، حکم قصاص اجرا میشود. ما هم به همراه آمنه، برادر آمنه، پدرش و تعدادی از اقوام راهی بیمارستان شدیم تا شاهد اجرای حکم قصاص باشیم که این اتفاق افتاد.
در اتاق عمل چه گذشت؟
از یک روز قبل مسئولان زندان مجید را از بند عمومی خارج کرده بودند تا او را برای اجرای حکم قصاص آماده کنند. ساعت ۷ صبح دیروز، همه چیز برای اجرای حکم قصاص آماده بود. دقایقی قبل از آن آمنه و بستگانش به همراه قاضی اجرای احکام دادسرای جنایی تهران و دیگر مسئولان قضایی و پزشکی قانونی در بیمارستان حاضر شده بودند تا حکم اجرا شود. وقتی عقربههای ساعت به عدد ۷ رسید، آمنه همراه برادرش و متهم به اتاق عمل منتقل شدند و شمارش معکوس برای اجرای حکم شروع شد.
آمنه میگوید: چند وقت پیش خواب عجیبی دیدم. دیدم که صورتم خوب شده ولی چشمم خوب نشده. یک بار هم خواب دیدم کودکی در کنار من است که مادرم میگفت نیمه گم شده من است. وقتی خوب دقت کردم، دیدم که چشمان آن کودک میبیند. از آن به بعد احساس کردم که تعبیر این خوابها این است که باید از قصاص گذشت کنم. با خودم گفتم حتما رضایت خدا هم در گذشت است.
از آن زمان تصمیم گرفتم مجید را ببخشم اما از تصمیمم با کسی چیزی نگفتم. من میخواستم مجید را تا یک قدمی قصاص ببرم و درست وقتی او احساس کرد که با کوری یک قدم بیشتر فاصله ندارد، رضایتم را اعلام کنم. او ادامه میدهد: صبح دیروز وقتی ما را به اتاق عمل بردند، مجید روی تخت دراز کشید تا آمپول بیهوشی به او تزریق شود. داخل اتاق، اسیدی که قرار بود برادرم به جای من به چشمان مجید بریزد آماده بود. وقتی همه چیز برای اجرای حکم مهیا بود، گفتم که مجید را میبخشم.
وقتی این جمله را گفتم، مجید از روی تخت بلند شد و درحالیکه شوکه شده بود و زباش بند آمده بودم، شروع به تشکر کرد. میگفت که تا آخر عمرش این بخشش مرا فراموش نمیکند و هر کاری بخواهم برایم انجام میدهد. او باورش نمیشد که وی را ببخشم و تصور میکرد بهزودی کور میشود و به همین دلیل نمیدانست چه بگوید و چه کار کند.من فقط به خاطر خدا از قصاص او گذشتم و هنوز وی را نبخشیدهام. او باید در زندان بماند تا همه دیهای که به من تعلق گرفته را پرداخت کند و بفهمد که جوانی یک نفر را از او گرفتن چه حسی دارد.
بخشش بزرگ
مادر مجید صبح دیروز وقتی باخبر شد که آمنه از قصاص پسرش گذشت کرده، درحالیکه از خوشحالی اشک میریخت، گفت: هیچ وقت این کار بزرگ آمنه را فراموش نمیکنم. خدا این بخشش بزرگش را بیپاسخ نخواهد گذاشت و آمنه را همیشه دعا میکنم. او ادامه داد: مجازات جرم هولناکی که پسرم مرتکب شده بود قصاص بود اما آمنه بخشش بزرگی کرد و همه ما از او سپاسگزاریم